دبیرستان دورهی اول خاتم سهشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱، میزبان دانشآموزان کلاس ششم دبستان خاتم بود. آن روز، روز خاطرهانگیزی بود. برای همین تصمیم گرفتیم ماجرایش را اینجا بنویسیم تا هم شما از آن لذت ببرید و هم برای خودمان ماندگار شود.
فوتبال، یخِ همه را آب میکند!
هنوز چند دقیقهای از ورود ششمیها به مدرسه نگذشته بود که اولین گروه از آنها در حیاط و همراه با مربی ورزش، مشغول بازی فوتبال شدند. بچهها آنقدر غرق بازی شده بودند که انگار مدتهاست در این مدرسه هستند و با این زمین ورزش مأنوسند. آنها دبیرستان را مدرسهی خودشان میدانستند و ما از این موضوع خیلی خوشحال شدیم.
بعد از فوتبال، نوبت به پینگپونگ رسید. یکهو به خودمان آمدیم و دیدیم ششمیها دارند با هفتمیها مسابقهی پینپونگ میدهند. مسابقهای نفسگیر که اتفاقاً در آن ششمیها برنده شدند!
وقتی در آزمایشگاه، نوار منیزیم آتش زدیم!
همزمان با گروه اول که در حیاط فوتبال بازی میکردند، گروه دوم در آزمایشگاه و سر کلاس درس علوم نشستند. شاید فکر کنید چرا باید در اردو هم سر کلاس درس نشست؟! موضوع اینجا بود که کلاس علوم آقای محمودیخواه فقط کلاس درس نیست و در آن خیلی خوش میگذرد! چطوری؟ چون در این کلاس علوم با بازی و نکتههای جالب و آزمایشهای جذاب آموزش داده میشود. برای همین شرکت در این کلاس هم فال است و هم تماشا. یعنی هم درس یاد میگیری و هم کلی بهت خوش میگذرد.
یکی از آزمایشهای جالبی که بچهها در این کلاس دیدند آتشزدن فلز منیزیم بود. راستش همه فکر کردیم قرار است یک آتشسوزی بزرگ در آزمایشگاه راه بیفتد، اما بعد متوجه شدیم منزیم، آنطور که ما تصور میکنیم، آتش نمیگیرد. در واقع نوار منیزیم فقط شعلهور شده بود. صحنهی خیلی جذابی بود؛ انگار مشعل بهدست وارد جشنی بامزه شده بودیم!
گروهی که زودتر واکنش نشان میدهد…
بعد از اینکه بازی فوتبال و کلاس آزمایشگاه تمام شد، بچهها به سلف رفتند و ناهار خوردند. شاید آنها فکر میکردند این بخش آخرین بخش از اردو است. اما بعد از صرف ناهار وارد یک بازی گروهی جذاب شدند: «ریسمان»؛ بازیای که شاید اولش کمی سخت و پیچیده بود اما بچهها بعد از چندبار بازیکردن آن را بهسرعت یاد گرفتند. در این بازی سرعت عکسالعمل و روحیهی کار تیمی بسیار مهم بود.
یادگاریهایی که از هم گرفتیم…
تا چشم برهم زدیم زمان خداحافظی رسید. دلمان نمیآمد از بچههای پرانرژی و دوستداشتنی کلاس ششم جدا شویم. برای همین هنگام خداحافظی پکهای کوچکی به آنها دادیم تا از این روز و از دبیرستان دورهی اول خاتم یک یادگاری کوچک داشته باشند. ما هم عکسها و فیلمهایی را که از آنها گرفته بودیم در آرشیومان گذاشتیم تا یادگاری باشد از روزی که ششمیها به دیدن مدرسهی ما آمدند.