رسیدگی به پروندهی قتل در مدرسه!
نوجوانهای دنیا دو دستهاند: آنهایی که عاشق این هستند که خودشان را در عکسهایی که اینطرف و آنطرف منتشر میشوند پیدا کنند و آنهایی که گنگبالا هستند و اصلاً دلشان نمیخواهد ردی از آنها در عکسها باشد. حتی مشاهده شده برخی از نوجوانهای این دسته، عکسهای خودشان را در موبایل خودشان هم نگه نمیدارند و بعد از اینکه عکس میگیرند، نهایت ۲۴ ساعت بعد آنها را پاک میکنند. یعنی در این حد خفن و مخوفاند!
پس اگر شما جزو این دسته از نوجوانها هستید، پیشاپیش از شما عذرخواهی میکنیم اگر در عکسهای این مطلب هستید. هیچ قصد و غرضی در کار نبوده و ما نمیخواستیم با نشاندادن عکستان از مخوفبودن شما ذرهای بکاهیم. اگر هم جزو دستهی اول هستید که چشمهایتان را تیزِ تیز کنید تا شاید خودتان را در این عکسها پیدا کنید.
حالا اصلاً این مطلب چیست؟ این مطلب گزارشی تصویری از حال و هوای مدرسه در روزهای گذشته و البته در پایگاه تابستانی است. توضیحات عکس را هم خبرنگار شیرطوری نوشته و از همینجا اعلام میکنم من، یعنی سردبیر، صحت آنها را تمام و کمال تأیید نمیکنم! چون خیلی از حرفها ساختهی ذهن خودش است. آخر شما کجا دیدهاید یک لیست بگذارند و اسامی کسانی را که شکلات میگیرند تیک بزنند؟!
تصویر شمارهی یک: اولین روز سال تحصیلی جدید، اینطوری شروع شد. در بدو ورود، با یک فهرست بلندبالا از اسامی دانشآموزان رو بهرو شدیم. حالا فکر نکنید فهرست حضور و غیاب بودهها، نه. یک ظرف شکلات آنجا بود و جلوی اسم هرکس که شکلات برمیداشت تیک میزدند که بعداً نیاید بگوید من شکلات نگرفتهام. در واقع این فهرست بلندبالا فهرست افرادی بود که شکلات تحویل گرفته بودند!
تصویر شمارهی دو: انتخابات شورای دانشآموزی همین چند وقت پیش در مدرسه برگزار شد. افرادی که خواستهاند نام آنها فاش نشود، بیان میکنند در انتخابات تقلب شده! دلیل ساده و روشناش اینکه من در انتخابات رأی نیاوردهام! حالا درست است که از اول کاندیدا نشده بودم ولی شما باور میکنید کسی به من رأی ندهد؟ حتی اگر کاندیدایی خودم را اعلام نکرده باشم؟!
تصاویر شمارهی سه و چهار و پنج و شش: وقتی ما در روزهای گرم و طاقتفرسای تابستان به مدرسه میرفتیم یک عده از آدمبزرگها با دلسوزی نگاهمان میکردند و میگفتند: «آخی! توی تابستون میرین مدرسه؟» از همین تریبون باید به این افراد اعلام کنم: «حسرت از عمر شما دور باد، هرچند روزهای تابستانی نوجوانیتان به هدر رفته!» (از دپارتمان مشاوره اشاره میکنند که خشونت کلامی خط قرمز ماست!)
به هرحال باید اعلام کنم اتفاقاً ما خوشحالیم که در تابستان به مدرسه آمدهایم، چون در کارگاههای جذابی مانند پرورش حواس و لذت موسیقی شرکت کردیم. در کلاس اجتماعی هم یک دادگاه را شبیهسازی کردیم و به یک پروندهی قتل غیر عمد رسیدگی کردیم. تازه، آخر سر هم در سالن ورزشی عکس یادگاریمان را گرفتیم.
پس حالا میبینید که نسبت به کسانی که در این کلاسها شرکت کردهاند نباید دلسوزی کرد، بلکه نسبت به کسانی باید دلسوزی کرد که در این کلاسها شرکت نکردهاند (عجب جملهی سنگینی گفتم)!
تصویر شمارهی هفت: حالا درست است که درجهی گنگبودن ما خیلی بالاست ولی معنایش این نیست که روحیهای لطیف نداریم. تصویری که مشاهده میکنید پشت صحنهی روز اول مدرسه است. یک روز قبل از شروع سال تحصیلی، که جمعه هم بود، به مدرسه آمدیم و بادکنک باد کردیم تا ورودی مدرسه را برای روز اول سال تحصیلی تزئین کنیم. اینجاست که میگویند «شیرطوری به مدرسه نمیرفت، وقتی میرفت جمعه میرفت!»
تصویر شمارهی هشت: این تصویر خودش گویاست. در صف، یک نوجوان گنگبالا پیدا کردیم و گفتیم: «بهبه، بگذار یک عکس از او بگیریم.» امیدوارم فرد مورد نظر از آن دسته از نوجوانهایی باشد که خوشحال میشود عکسش در این مطلب باشد. قصد و نیت ما که خیر بوده است!